حدودا ده دقیقه ای میشد که داشتم غذا خوردن آقای مدیر رو تماشا میکردم،نگاهم بهش بود و فکرم جای دیگه!بدون توجه به من سوپ رو از گوشه ی قاشقش هورت میکشید.بعد از سه روز پافشاری من برای ملاقاتش،تونسته بودم توی غذاخوری غافلگیرش کنم و ایشون هم ظاهرا اصلا خوشحال نبود.من ولی نگران تر از این بودم که بخوام مراعات ادب رو بکنم و بزارم در آرامش غذاشو نوووش جان کنه. …